جدول جو
جدول جو

معنی قلب گه - جستجوی لغت در جدول جو

قلب گه(قَ گَهْ)
مخفف قلب گاه:
جهاندار در قلبگه کرد جای
درفش کیانیش بر سر به پای.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به قلبگاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلب زن
تصویر قلب زن
کسی که پول ناسره سکه بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب گزه
تصویر لب گزه
گزیدن لب به دندان از شدت پشیمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلبه
تصویر قلبه
چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن جفت گاو بگذارند، سبنج، سپنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلب گاه
تصویر قلب گاه
میان، وسط، جایی در میدان که قلب لشکر قرار بگیرد، برای مثال فرامرز با خوارمایه سپاه / بزد خویشتن تیز بر قلب گاه (فردوسی - ۵/۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ بُ)
نام جایی است مشهور در ممالک دکن. (آنندراج). نام شهری است در مغرب حیدرآباد هند. رجوع به ’از سعدی تا جامی’ تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 434 شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ / بِ)
چوبی دراز آهن زده که بدان به واسطۀ جفت گاو زمین را شکافند. (آنندراج از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ بَ)
جمع واژۀ قلب. (اقرب الموارد). رجوع به قلب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
نوعی از چوب خوشبوی. (آنندراج از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ زَ / زِ)
لب گزک. گزیدن لب به دندان به علامت پشیمانی یا اشاره به کسی برای سکوت او
لغت نامه دهخدا
(رِ)
محلی است. ارشک، آسور و بابل و پارس وماد و ارمنستان را تا کوه های گاب که (قفقاز) و تا ساحل دریای بزرگ (مغرب میانه) باطاعت درآورد و سالهای بسیار در بابل سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2595)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آن قدر مکان را گویند که در آن فوج قلب تواند استاد. (آنندراج) :
گه به یک حمله سپاهی می شکست
گه به هویی قلب گاهی میدرید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ)
بیماری و ماندگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ما به قلبه، ای داء و عیب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لب گزه
تصویر لب گزه
گزیدن لب با دندان بنشانه پشیمانی یااشاره بکسی برای دعوت او بسکوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب زن
تصویر قلب زن
نبهره گر کسی که سکه قلب ضرب کند قلاب، متقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبنگ
تصویر قلبنگ
گونه ای از چوب خوشبوی غلبنگ ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب غم
تصویر قلب غم
وارونه (غم) مغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبگاه
تصویر قلبگاه
میان، وسط
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غلیه چوبی دراز آهن زده که بدان جفت گاو زمین را شکافند قلوه پارسی است گرده گیاه مروارید سرخی، دستیانه، نژاده بزرگ تبار: زن بیماری، ماندگی سرخی، دستیانه، نژاده بزرگ تبار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم گل
تصویر قلم گل
شاخچه گل نهاله گل
فرهنگ لغت هوشیار
دل لشکر میانه لشکر میان وسط، جایی که قلب لشکر آن را اشغال کند: بیامد فرامرز پیش سپاه بزد خویشتن تیز بر قلبگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبه
تصویر قلبه
((قُ بِ))
چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن گاو بگذارند
فرهنگ فارسی معین
سفیدگر، مسگر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در پرتاس سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
زبان ایما و اشاره ی ناشنوایان، لجاجت بچه برای رسیدن به
فرهنگ گویش مازندرانی